کرونامه: «ویروس کرونا» و داستان روزهای قرنطینه در خانه
جمعۀ کروناییِ دوتایی را توی خانه شلختهای که مشغول پشت سر گذاشتنِ خانه تکانیِ لاک پشتی است، شروع کردیم. لاک پشتی بودنِ خانه تکانی این طور است که مثلاً یک وسیله اضافی را میخواهیم به انباری ببریم بعد میبینیم که حالا کو تا عید! پس نمیبریم و جزئی از ما و قرنطینه ما میشود. میپرسید چرا؟ خب معلوم است دیگر ما با این وضعیت ویروس کرونا، حالاحالاها مطمئن هستیم که در تاریکیِ دوران قرنطینه هنوز کارهایی برای انجام دادن داریم که به امید انجام آنها صبح از خواب بیدار شویم.

ویروس کرونا و تفریحات ما در قرنطینه
صبحانه را خوردیم و روی دو تا پادری که قبل از ورود کرونا برای جلوی درهای حمام و دستشویی خریده بودیم، نشستیم. این کار برای ایجاد تنوع در سبک زندگی است، از همانها که توصیه شده به عنوان گردشگری در خانه استفاده کنید. بعد برنامه ریزی سالانه را شروع کردیم و راجع به همۀ چیزهایی که در سال نود و هشت فهمیدیم، حرف زدیم. در واقع سال نود و هشت برای خیلیها و از جمله ما این بود که به جای یک سال، ده سال روی تجربۀ ما آورد. البته بدون شک همان یک سال را هم به عمر ما اضافه کرد.

ساعت دوازده و نیم شد و از گفتگوی خوبی که داشتیم کیفور شدیم و یک «چیتوز موتوری» به خودمان جایزه دادیم. بعد از مدتها این ناپرهیزی که حال و هوای فستفود داشت بدجور به ما چسبید، انگار که کافه یا رستوران رفته باشیم و همۀ خوراکیهای خوشمزهای که دوست داریم را سفارش داده باشیم.
توی گروه با دوستان رسپیهای شیرینی های مختلفی را به اشتراک گذاشتیم که امیدوارم از آنها استفاده کنیم. قرار شد من بالاخره ترازوی دیجیتال آشپزخانه بخرم. از آنجایی که در آشپزی به استاندارد خاصی قائل نیستم و همۀ اندازهها را چشمی و خرکی بلدم، در پختن شیرینی همیشه به بنبست رسیدهام. شاید ویروس کرونا سبب خیر شود و من بالاخره به اندازهگیری دقیق در آشپزی ایمان بیاورم و به خریدن ترازوی دیجیتال آشپزخانه رضایت دهم.

ویروس کرونا، روابط خانوادگی و تمرین صبوری
«رضا» یک فیلم سینمایی با بازی «بروسلی» دید، به اسم «اژدها وارد میشود.» بس که از بروسلی متنفر هستم، تمام مدت داشتم دندانقروچه میکردم، چون بچه که بودم مجبور میشدم او را تحمل کنم و خیلی از برنامههای مورد علاقهام را توی تلویزیون به خاطر این آدم از دست بدهم؛ چون برادرم، «علی» عاشق بروسلی بود، همۀ فیلمهای او را میخرید و مدام با استفاده از دستگاه ویدیو آنها را میدید. من سالها با علی میجنگیدم که بروسلی نبیند، حالا رضا همان صحنههای چندشآور را با همان ذوق و شوق میدید و رنج خاطرات کودکی من تکرار میشد. نمیفهمم چرا اینهایی که بروسلی را دوست دارند، حتی یک روز به باشگاه نرفتهاند، یک فن دفاع شخصی بلد نیستند و شیرینترین لذت زندگی آنها خواب است! چطور شرم نمیکنند و در حالی که قوز کردهاند و عضلات وارفته حتی توی صورت آنها پیدا است، از بروسلی و قدرت بدنی او حظ میکنند. آن جایی که بروسلی همه را میزند و لتوپار میکند، اینها لبخند می زنند و بعد وقتی که یکی با پنجۀ تیغدار، قاچی سه خطی روی کمر بروسلی میکشد به او زل میزنند اما حال ندارند مگسی که دور سرشان میچرخد را با مگسکش بکشند!

فیلم که تمام شد رضا چنان کیفی کرده بود که انگار رفتهایم شمال توی جنگل جوج زدهایم! نه اینکه چپیدهایم توی خانه، خبرهای بد خواندهایم و ویروس کرونا مصب ما را درآورده باشد. اینجا بود که فهمیدیم در دوران قرنطینه روابط خانوادگی علاوه بر تفاهم به صبر هم نیاز دارد و حکمت آن جمله که میگوید هر چیزی که مرا نکشد قویترم میسازد هم بر من روشن شد! زهرای بعد از تماشای بروسلی، زهرای قبل آن نبود.
ویروس کرونا و شبگردی با «پرویز»
شب رفتیم با پرویز دور زدیم. «ولیعصر» را بالا رفتیم تا برسیم به «تجریش» و بعد «شریعتی» را پایین آمدیم و انداختیم توی «همت» و بعد هم «صیاد جنوب» و خانه. خیابانها از آدمها و دست فروش ها پر بود، حتی مردم دور میدان تجریش داشتند با خیال راحت آبمیوه میخوردند، توی خیابان ولیعصر ساندویچ گاز میزدند، با دست فروش ها کَلکَل میکردند، اجناس مختلف را دستمالی میکردند و با بیتوجهی بینظیری نسبت به ویروس کرونا، به طور کاملاً عادی به امورات قبل از عید خود میرسیدند.

با آدمهایی که ما دیدیم، فکر نمیکنم کرونا به این راحتیها دست از سر ما بردارد. لااقل میشود گفت تا رسیدن باور همه به آنجا که باید واقعاً احتیاط کنند، حالا حالاها ویروس کرونا مهمان ما است. آها راستی یادم رفت بگویم که پرویز اسم ماشین ما است. حواسمان بود که مواظب باشیم مبتلا نشود، برای همین شیشههای او را در تمام طول مسیر بالا نگه داشتیم!